ای من به فدای دل دیوانه پسندش !

رو کرد به ما بخت و فتادیم به بندش

ما را چه گنه بود؟ خطا کرد کمندش !

با آن همه دلداده، دلش بسته ما شد

ای من به فدای دل دیوانه پسندش!

نرگس ز چه بر سینه زد آن یار فسون کار؟

ترسم رسد از دیدۀ بدخواه , گزندش !

شد آب، دل از حسرت و، از دیده برون شد

آمیخت به هم تا صف مژگان بلندش

در پرتو لبخند، رُخش ، وَه، چه فریباست !

چون لاله که مهتاب بپیچد به پرندش

گر باد بیارامد وُ  گر موج نخیزد

دل نیز شکیبد؛ مخراشید به پندش !

سیمین طلب بوسه یی از لعل لبی داشت

ترسم که به نقد دل و جانی ندهندش

امیدوارم از این شعر که از سیمین بهبهانی بود
خوشتون اومده باشه…