عکس نوشته روزگار سخت

چه ها رفت بر سر ما و کسی آهی نزد

چه روزگار سختی بر ما گذشت

شب هایی که بیداری کشیدیم و دم نزدیم

روزهایی که از درد هجران به خود می پیچیدم و دم نمی زدیم

شب را تا صبح به گریه می کذراندیم

روزهایی که درد امانم را می برید

خواب نداشتم..مردم چه می دانند که چگونه بر ما گذشت

روزهایی که در تنهایی مطلق بودیم

شب هایی که خواب ستاره ها را قاب می کردیم

من بودم و دنیایی درد و

هزاران حرف ناگفته که گوشی شنوا برایش نبود

دردها را یکی یکی می شمردم وکنار می گذاشتم

چه دردهایی که حتی یاد آوریش حالم را خزاب می کرد.

روزگارانی که درد و مرگ و خون دل همدم من بودند

من بودم وروزگارانی تلخ

هیچ کس از من حالم را نپرسید

من بودم و یک روز سخت و شبی بی گرما

منتظر و صدای گریه کودکی که گاهی سکوت خلوتم را می شکست

کسی حالم را نپرسید و از خلوتم سراغی نگرفت

من بودم ویک دنیا خاطرات سوخته

روزی که او رفت دیگر خودم هم از یاد رفتم.

دلی ماند و خاطری مکدر از دنیای دردمندم

روزی که همه غرق در شادی خویش بودند

من عزادار خاطراتم بودم

امیدوارم از این عکس نوشته لذت برده باشید