عکس نوشته حماقت

چه روزهای سختی را گذراندم

چه روزهای تلخی را مزه کردم

هر روز امید زندگی کم می شد

نه روزگاری داشتم و نه عشق

زندگیم را به دست تو سپردم

تو هم  همه را سوزاندی و خاکسترش را به باد دادی

من لحظه لحظه آب شدم و تو دیدی که می سوزم و آب می شوم

وتو به سوختن های من خندیدی و زجرم دادی

تمام نداشته های دنیا سهم من بود، تو حتی به این نداشته ها هم خندیدی

در شب های من ستاره بودی اما برای من فروغی نداشتی

در روزهای خورشیدی و گرم سایبان و چترم نشدی

باران به سرم بارید و خیس شدم وتو با چترت دور شدی

عشق من از  تو جز یادی برای من نماند .

حسرت نداشتن نو برای من درد بی درمان شد

دردها کشیدم دم برنیاوردم شاید تو به دادم برسی

هنوز هم منتظر بهارم

هنوز هم برایت شعر می خوانم و می نویسم

هنوز هم بهانه تو را دارم ، منتظر رسیدن توام

هوای تو هنوزم به سرم هست

اما انگار پیک پرستوی عاشق در پاییز درست می گفت

دوستش بدار اما منتظرش نباش

برایش بنویس و بخوان و بگو

اما یادت نرود که هیچ وقت نمی آید

آری خوب من

تازه فهمیدم که تو تمام زندگیم را به باد دادی

اما من هنوز منتظر بازگشتم و این یعنی حماقت

حماقت بی پایان که هیچ وقت تمام نمی شود

 

امیدوارم از این عکس نوشته لذت برده باشید