عکس نوشته بدون تو

بی تو شب ها صبح نمی شوند

روزها بی تابند و ثانیه ها در به در

دلم بی تاب است و سکوتم فریاداست

نفس با عشق تو دیگر بالا نمی آید

پرسه می زنم با خودم تا کجا

خدا می داند که بی تو بر من چه می گذرد

دستم می لرزد و نفسم در تلاطم است

درد می کشم و زجر

روزها نمی گذرند

نگاهها زخمی اند و پر از زخم دربه دری ام

من تو را در کجای شهر گم کردم

حال من فقط پرسه زن کوچه تنهاییم

هودار تو ام من جانا کجایی

من زخم خورده عشق توام

تنم رنجور و پایم زخمی است

بی تو من یک قایق بی سرنشین در دریا سرگردانم

بی تو در غربتم و پر از آرامش مرگ

بی تو من هیچم

یک گل زرد بی باغبانم

پر از هیاهوی و سوسوی صنوبرهای کاغذی

که با هر بادی  می لرزد و طاقت سرمای بی تو بودن را ندارد

بی تو روزگارم تار است و هوای سینه ام ابری است

بی تو چه سخت است نفس کشیدن

بی تو همه کار سخت است

حتی خیال کردن

حتی رویا بافتن

من یاد نگرفتم بی تو باشم

اما روزگار مجبورم کرد که بی تو باشم

اما خوب بدان که بی تو

هیچ شبی صبح نشد

و من هم چنان بی تو منتظرم که بیایی

 

امیدوارم این عکس نوشته حال دلتان را خوب کند