عکس نوشته حال خوب

تازه قایق پر تلاطم ذهنم آرام شده بود

تازه برای خودم بودم و سراغ کسی را نمی گرفتم

تازه یاد گرفته بودم که خودم باشم

دیگر منتظر پیام و حرف و زنگ نبودم

انگار تازه پوست اندازی کرده بودم

هوای کسی در سرم نبود، خواب راحت داشتم

حالم حال خودم بود، دیگر پیامی خوشحالم نمی کرد

شب وروز را می شناختم

هوای هیچ دلداری نداشتم

دلتنگ هیچ گلی نبودم

بوی هیچ عطری به من خاطره نمی داد

هوای خودم بود و عشق به خودم

دیگر برای کسی خاطره نمی نوشتم

شعر را برای خودم می خواندم

برای پرواز کبوتر ها خوشحال بودم

و دیگر هیچ

که باز جرقه ای ذهنم را روشن کرد

باز هوایی شدم

باز عاشق و دربه در

مثل دیوانه ها،پرپر میزدم

عاشق تر از قبل و هوایی تر

صدای پای یک رهگذر به دلم نشست

دلم باز به سینه ام می کوبید که کجایی

که دوباره عشق از راه رسید

آری انگار باید همیشه بی قرار باشم

انگار غرق درد باشم و التماس

گویا در تقدیر من است که عشق را پرورده کنم

عشق رابا وجودم عجین کنم

عشق را در درونم مثل جان دوست بدارم

دیگر بی عشق نمی توانم

و عشق تمام باور من است.

تا به خود امد عمر تمام شده بود من همان عاشق

همان مهجور عشق و دربه در کوچه های بی کسی

عمر به پایان رسید و من همان پرنده کوچکم که به مقصد نرسید

پاییز و بهار و زمستان فرقی نداشت

من همان مهجور بی پروایم

که باورم ترک برداشته است

 

امیدوارم از این عکس نوشته لذت برده باشید