عکس نوشته شب

این شب های سرد و زمستانی

این دردهای تکراری

این قلب پر از درد

شب هایی که صبح نمی شوند

فقط سرمای دی است و نبض یخ زده

هیچ می دانی ظلم شب چه دردناک است

فقط خدا می داند این لحظه ها چرا تمام نمی شوند

فقط اوست که محرم درد می شود

اگر کسی بود که بداند برای من هم بگوید

که در این شب ها چه می گذرد

ظلم شب را و تنهایی شب را هیچ کس حریف نیست

در این ناکجا آباد، هیچ کس نیست که دستی بگیرد.

من از این بودنها و نبودنها هیچ دلگیر نیستم

فقط می خواهم شب برود و تو بیایی

این تاریکی مطلق را تو می دانی که چیست.

اگر روزی ظلمت شب تمام شد و دلدار رسید

من برایتان از شکوفه های سرریز بهار خواهم گفت

و از این ظلمتی که تمام شد

و من برای شما از دلداری رویایی خواهم گفت که

روز را برایم ساخت

محبوبی که عشق را دوباره آورد

و یاری که شب را کنار زد

تا تو بیایی و حرفی بزنی

از آن لحظه های ناب و پر از عشق برایتان خواهم گفت

آری من برایتان از عشق خواهم گفت.

و آن روز دیر نیست که تو برسی و من شرح کوچ شب را دوباره بنویسم

 

امیدوار م با خواندن این عکس نوشته حال دلتان عالی شود.