عکس نوشته پریشانی

هرکس از راه رسید دل ما را برد و رفت

بی قرار شدیم

تنها و پر از غم غذق روزهای غم

ثانیه های دردناک غربت

آری به رهگذری دل نبند که نمی توانی شاد باشی

رهگذر هرچه قدر هم که عاشق باشد

خانه و ماوایش جای دیگری است

او کبوتر جلد خانه دیگری است

پس دل به خانه ات ببند و کفتر خانه خودت را بخوان

رهگذر عاشق نیست

محتاج است

محتاج که باشد ادای عاشق را در می آورد

آری من از این روزهای سخت آموختم

که دل پرشان رهگذر نباشم

هرچند گاهی عشق شیرین است و جذاب

اما درد را زیاد می کند و می رود

بگذار خیالت احت باشد

آسوده باشی

و پر از حس دوست داشتن

اما نه برای رهگذر

برای خودت

من از روزهای سخت و نفس گیر

خوب خاطره هایی ندارم

فقط رهگذری که مرا پریشان تر کرد به یاد دارم

مردم اهل غصه اند

اهل آرامش نیستند

خیابانها را هم برایت دردناک می کنند

نمی توانی خوش باشی

فقط انتظار

و حرف های تکرای

چای بی هدف

و هزاران سخن تکراری

که هیچ درمانی برای هیچ چیز نیست

آری به رهگذر دل بستن دل به باد زمستان دادن است.

 

دل به خودت ببند و خدای خودت

 

امیدوارم با دیدن این عکس نوشته به هیچ رهگذری دل نبندید