عکس نوشته بی ارزشی

می دانم که بود و نبود من خیلی تفاوتی ندارد

من به این ثانیه های تلخ و تکرای عادت کرده ام

که به یاد تو ثانیه ها را بشمارم

که برای تو گلدان یاس بکارم

که برای تو دفتر خاطره بنویسم

که سهم نفس هایم را برای تو کنار بگذارم

هر شب به یادت با ماه و ستاره هم صحبت شوم

تا شاید نقش تو در ماه دیده شود

خوب من هنوز هم آن یادگاری قشنگ را

و آن تصویر زیبایت را کنار باغ خاطره به یاد دارم

خوب من

اینها همه در رویا بود

و من ندانستم که به چشم تو خیلی  هم مهم نیستم

که برایت بود و نبودم فرقی ندارد

که به چشم تو من و دیگران فرقی نداریم

که من یک خاطره سوخته ام و فراموش شده

این همه را می گویم اما

باور نمی کنم که برایت مهم نباشم

در دلم غوغاست و تو بی خیالی

در سرم سوداست و تو در رویایی

باور ندارم که

تو بی من لحظات خوشی داری

بی من در جام خنده ات دیگران را می بینی و من غرق اشکم

سخت است باور کنم که عشق من بی من شادترین لحظه ها را دارد

آری من همان شمع بی ارزشم که روزهای تاریکی به کار می آید

اما عشق من بدان که

همین شمع بی ارزش روز تاریکی که به دنبالش هستی به کارت نمی آید

چون آن روز سوخته و تمام شده

نوری نه برای خودش و نه تو ندارد

آری نمی دانستم که به چشمت مهم نیستم

 

امیدوارم از این عکس نوشته لذت برده باشید