عکس نوشته حال بد

تا مدتی پیش فکر می کردی چه دنیای خوبی پیش رو داری

چه روزگار خوبی برایت رقم خواهد خورد

چه روزهای طلایی خواهد آمد

چه روزگار نابی خواهی داشت

اما مدتی که گذشت

خواهی دید که حتی تمایل به دیدنش هم نداری

هر بار که دلت می گیرد ، فقط به حال خودت ناله می کنی

انگار حالت خراب می شود

نفست بند می آید

بر روزهای رفته که صرفش کردی حسرت می خوری

دیگر نفس نداری

دلت خون است و غوغا

همیشه فکر می کردی که چه روزگاران خوبی خواهی داشت

تمام آرزوهایت فرو ریخت

سقف خانه ات خراب شد

دلت درد کشید و سکوت کردی

خانه اش آباد آن کس که خانه من فرو ریخت

خانه بی سقفم را هم تو به سرم خراب کردی

دیگر با خودت حرفی نداری

خودت هم به پایان خط رسیدی

همه بافته ها را پنبه کردی

تو بودی که این سقف سبز شیشه ای را شکستی

من را در کوره راه زندگی تنها رها کردی

با رفتارهای زشت و ناپسندت

تو برایم  دوست نبودی

فقط با تمام وجودت مرا نابود کردی

وقتی به خود آمدم دیدم هیچ حرفی برای گفتن به تو ندارم

هنوز هم روزی هزار بار مرور می کنم

که تو با من چه کردی

هرچند بودی و ویرانم کردی

کاش نبودی

کاش هزارن بار روزگار برگر