عکس نوشته رهایی

شبی شاید قید همه را زدم

تنها و غریب و بی کس

کنار برکه قدیمی یادتو

در ان حوالی پر از عشق

شاید تو را

خودم را

زندگی را

رها کردم

و رفتم به جایی دور

سرشار از غربت

و تنهایی

من روزی خواهم رفت

در کنار یک غروب

جایی که دریا به خورشید می پیوندد

من می روم

و همه را ترک می کنم

و قید تو را

خودم را

همه را

می زنم

این است که روزی خسته می شوم

و از حوالی دنیا پر می زنم

و تو را و خودم را فراموش می کنم

این است دنیای خسته من

پر از التهاب

انتظار

و هزارن درد که تمامی ندارد

روزی می رسدکه چشمم را روی همه می بندم

و خودم را بر می دارم و پر می کشم

و از هزاران آرزوی خود دست خواهم کشید

این است تاریخ سوخته من که به فنا رفت

این است فریاد یک زن

که حرفهایش را

هیچ کس نشنید

و تنهایی را همدم خویش کرد و رفت

و رازهایش را به شیشه اتوموبیل گفت و رفت

و هر روز این زن در کنار خورشید خواهد درخشید

و قصه اش را برگها در پاییز زمزمه کردند

 

امیدوارم از این عکس نوشته لذت برده باشید