عکس نوشته دوست داشتن

دلش با من نیست خوب می دانم

فقط این منم بی او

خسته ام

تکه تکه ام

متلاشی ام

من عاشق کسی شدم

که دلش با دیگری بود

دل سپرده و رسوا

من نتوانستم چون خودش باشم

او خودش با من بود و دلش جای دیگر

روزی که دل از من برد

هم روز روز بهاری بود  و من هم جوان

او دل رسوای من از من گرفت

و من به یک پاییز سرد تبدیل شدم

حال من مانده ام

دلی که حرفی برای گفتن ندارد

سری که شوریده ایست و

سخنی که بر زبان نمی آید

روزی هزار بار

دلم در هوایش تکه تکه

ریز ریز شد

اما نتوانستم دلش را با خود کنم

او رفت

خودش و خاطراتش

دل مرا به یک ویرانه تبدیل کرد

زنی از جنس سوختن

زنی از جنس مردن

رنی از جنس بهار

بودم

حال یک برگ خزان زده ام

که دردم درمانی ندارد

هزار بار کخ حرف بزنم

دردم بی درمان است و سخنم بی نکته

از روزهای تلخ

می گذرم تا

دلش را دریا کنم

به صحرا بزنم

این بود که نتوانستم دلش را در اینه چشمم ببینم

روزی هزار بار از خدا خواستمش

ولی او نخواست و نشد

 

امیدوارم از این عکس نوشته لذت برده باشید