عکس نوشته دیوانگی

تو راهروی بیمارستان داد می زده برگرده خوب می شم

این رسم عشق است و دلداگی

همه جسم و روح و فکرش را داد

راهی تیمارستان هم شد

اما کسی ندانست که دراین روزگار چه کشید

کارش به دیوانه خانه هم کشید

ولی عشقش ندانشت و نخواست که بداند

این است رسم روزگار

هر کس از راه رسید طعنه ای زد و رفت

روزی هزار بار در خود شکست

شب وروز و عمر تباه شد

هر چه داشت درراه او داد

اما نخواست که بداند

نتوانست به عشق بفهاند که بی عشق نمی توان زندگی کرد

و این شد که کارش به تیمارستان کشید

دیوانه همه چیز را داد

تو راهروی تیمارستان التماس کرد که برگرد

خوب می شوم

برای زندگی

برای روزهای تلخ رفته

راهی پیدا می کنم

هرچه داد زد کسی نشنید

هرچه گفت هیچ کس باور نکرد

هیچ کس نخواست بداند

که در درون او چه می گذرد

آری این عشق ویرانگر

اورا تباه کرد

و به دیوانگی کشاند

روزی که عشقش رفت

از ان روز یک دیوانه مطلق است

که حرفی برای گفتن ندارد