عکس نوشته خستگی

انگار دیگر توان راه رفتن ندارم

نفسم به شماره افتاده و طاقتم بریده

هیچ راهی برای ادامه دادن نمانده

پاهایم یاری نمی کنند و خسته ام

دیگر حوصله حرف زدن هم ندارم

هرکس در موردم حرفی می زند

سخنی می گوید

که سکوتش از غرور است

دیگر کلاسش رفته بالا

وقتی حوصله خودم را ندارم

مرا با تو چه کار

من با تو چه بگویم

تو که خبر از ویرانی من نداری

تو که می دانی من با غم سنگینی

خانه به دوشم

با غربت هم نشینم و فریادم سکوتم است

چرا دوست داری از من حرف بکشی

چه چیز برایت مهم است

چه چیز را می خواهی بدانی

چه می خواهی از این حال خرابم

چرا درک نمی کنی که من یک مرده متحرکم

بگذار و برو به سمت زندگی خودت

من توان توضیح ندارم، سکوت می کنم

اما همه با سکوت من هم دعوا دارند

یکی می گوید مغرور است

دیگری می گوید پولش زیاد است

هیچ کس نمی گوید حالش خوش نیست

توان حرف زدن ندارد و یارای نگاهش نیست

تهمت غرور و فخر زدند

اما هیچ وقت نگفتند که

شاید کسی را لازم دارد که درکش کند

هیچ وقت به ظاهر انسانها نه در سکوت و نه در فریاد قضاوت نکنید

که دنیای درون انسانها با ظاهرشان بسیار متفاوت است.

 

امیدوارم از این عکس نوشته لذت برده باشید.