عکس نوتشته قورت دادن حرف

روزی می رسد که این همه حرف را بیرون بریزم

از سخنان تلخی که بر زبان آوردم و کسی نشنید

این دل را رها کنم

حرف را از زندان ذهنم بیرون بکشم

این حرفهای تلخ که وجود همه را به باد فنا می دهد

از بس که سکوت کردم

زیر پای این وآن له شدم

هرکس آمد و ریخت و گذاشت و رفت

و من همچنان نگاه کردم

بند دلم را با اشک دوختم

و به زبانم قفل مصلحت زدم

تا هیچ وقت کسی از من دلخور نشود

حال من بی دل شدم

و هیچ کس ندانست که در قلب شیشه ا ی من چه می گذرد

اشک را روانه راه زبام کردم

به هر گوشه دنج پناه بردم تا

مجبور نباشم

حرفی

سخنی

نکته ای

بر زبان بیاورم که تیکه داشته باشد

و این شد که دلم را به دست باد سپردم

زبانم را به تقدیر

حرف نزدم

در کنار هر درختی فقط نشسیتم

مزه مزه کردم تا

روزی که زخم کهنه خودش سر باز کند

و این بوی گند دوران از رویش پاک شود

هزاران بار به خورشید سلام کردم

تا دردم را عیان نکند

شاید برسد روزی که زخم زبان خوب شده

و سر باز کند

امیدوارم از این عکس نوشته لذت برده باشید