عکس نوشته انتظار

دیگر حوصله منتظرماندن را نداشتم

منتظرش نماندم

روزهای سخت و جبران ناپذیری داشتم

سخت و کشنده

پر از درد و انتظار

غروبهای تکراری

پر از دردهای بی درمان

زخمهای بی درمان کهنه

دیگر منتظرش نماندم

ولی عاشق هم نشدم

فرقی با انتظار نداشت

ولی ام هم نیامد

هر دو برابر شدیم

او نخواست که بیاید

ولی من منتظر بودم

وقتی بهار شد و نیامد

من دل بریدم

چون هر پرستوی رفته ای باز می گردد

حال که نیامد

پس آمدنی در کار نیست

من هم دل نبریدم

از خودم بریدم

هر چه می شود

مهم نیست

بگذار بشود

از مرگ که سخت تر نیست

دل را به دست باد سپردم

آری من هم نتوانستم بمانم

چون خودش نخواست

چون دلش با من نبود

چون هوای دیگری در سر داشت

چون مهرش با بهار دیگری بود

چون نامش با نام دیگری زیباتر بود

فاجعه که می گویند

همین است

نخواست

که من باشم

خودش هم نیامد

و روزگار تمام شد

و قیامت شد براین

دنیایم

تمام شد

و عشق را فراموش کردم

با هزار و یک ارزو

و حرفهای ناگفته

و عشق بر باد رفته

من تا خواستم اونبود

و نامش جلوه گر شگست مطلق

امیدوارم از این عکس نوشته لذت برده باشید