عکس نوشته بی طاقتی

قصه ها هست و طاقت ابرازم نیست

درد فراوان است و توان بازگفتن نیست

درون من پر از روزهای گذشته است

که چون خون روی دلم در جوش است

روزی که حرف بزنم

روزی است که طاقتم تمام شده و

خواهم رفت

من روزی هزار بار حرف هایم را مرور می کنم

اما طاقت گفتن ندارم

من نمی توانم خوب حرف بزنم

روزهای تکراری

حرفهای پر درد و غم

دلتنگی های مداوم

دل شکستن های مداوم

من حرف ناگفته

درد زیاد

سخن نکته دار

زیاد در یاد دارم

اما طاقت و توان گفتنم نیست

روزهای تکراری

غم های پنهانی

دردهایی که هیچ کس نتوانست درمان کند

سخنانی پر از درد و سرشار از غصه

من این همه را از خود گرفتم

تا حرف مردم را نشنوم

من از همه روزهای زندگی خاطراتی

تلخ به یاد دارم

من از این همه زندگی

جز خاطره تلخ به یاد ندارم

طاقت سخنم نیست

لال که باشی بهتراست

طاقتم در کوچه پس کوچه های غربت و تنهایی تمام شد

کسی حالم را نپرسید

من بودم و جدایی

من بودم وعصرهای جمعه

با کوله بار رفتن همه وجودم

من از روزهای زندگی جز غم به یاد ندارم

روزهایی که در ساحل غم تمام شد

امیدوارم از این عکس نوشته لذت برده باشید