عکس نوشته دلتنگی

این روزها بی حوصله ام

پر از حس عجیب غربت

مملو از درد و بی کسی و انتظار

من از بی حوصلگی ها نالان بودم

حال دیگر با دلتنگی هم درگیرم

پر از حس مبهم قطرات باران در پاییز

یا تک برگ زردی که تنها بالای درخت مانده است

من آن درخت تنهایم که باد حوصله ام را برد

دیگر نه برگی دارم و نه باری

غروب که می شود همه از من گریزانند

سایه ها سردند و بی روح

غمها زیادند و بی پایان

دلتنگ که باشی ، بی حوصله هم می شوی

حتی حوصله نفس های خودت را نداری

صدای تیک تاک ساعت زجرت می دهد

صدای نفس های گل در گلدان

این روزها نیلوفران خانه هم گل نمی دهند

بی حوصله و دلتنگند

دیگر پیچک ها هم دور خود نمی تابند

برای هیچ گل سرخی خاطره نمی گویند

این روزها بهاری را به خاطر نمی آورم

همه  برگها زرد  و زخمی هستند

منتظر پاییز نمی مانند و نم نم می ریزند

آری دلتنگی و بی حوصلگی با هم اند

من هم جز دلتنگی از بی حوصلگی چیزی به یاد ندارم

دلم که بی حوصله باشد، دلتنگ هم می شود

دلتنگ که شد حوصله را هم از دست خواهد داد

 

امیدوارم با خواندن این عکس نوشته لذت ببرید